سیزدهم اکتبر. امروز صبح ساعت هشت از خانه بیرون زدم و در کوچه پس کوچههای اطراف آپارتمانم دویدم. همان مسیر همیشگی را انتخاب کردم. از خیابان بلویو به خیابان دمون، خیابان اسکینکر، و بعد هم جاده کلیتون. پاییز دارد روی شهر میخزد و روی درختها رنگ نارنجی میپاشد. تک و توک آدمها توی پیادهرو و کنار کافه کلدیز نشسته بودند و داشتند قهوه مینوشیدند و کتاب میخواندند.
***
شانزدهم اکتبر. ساعت دوازده شب است. به گلدانهایم آب دادم و برگهایشان را نوازش کردم. در آپارتمان شماره ۲۰۳، غیر از من گلدانهایم تنها موجودات زنده ساکن آپارتمان هستند. برای همین گاهی با همدیگر حرف میزنیم و گاهی با هم به موسیقی گوش میدهیم. به خصوص صبحهای شنبه (صبحهای شنبه را خیلی دوست دارم. به نظر من صبح شنبه بهترین زمان هفته محسوب میشود). امشب برای برنامه آب دادن به گلدانهایم یک جدول زمانی درست کردم و آن را چسباندم به قفسه کتابخانه. حالا دیگر روزهای آب دادن آنها را با هم اشتباه نمیکنم.
*
چند روز پیش داشتم به این فکر میکردم که یکی از آخر هفتههای پیش رو یک اتاق در یک مزرعه در جنوب میزوری یا ایلینوی اجاره کنم و دو یا سه روز را در تنهایی و دور از تکنولوژی و شاید با چند تا کتاب و یک دفتر برای نوشتن بگذرانم.
درباره این سایت